پيام
+
چرچيل روزي سوارتاکسي شده بودوبه دفترBBC براي مصاحبه ميرفت.هنگامي که به آنجارسيد به راننده گفت:آقا لطفانيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم.راننده گفت: نه آقا! من مي خواهم سريعا به خانه بروم تا سخنراني چرچيل را از راديو گوش دهم" چرچيل از علاقهي اين فرد به خودش خوشحال و ذوقزده شد و يك اسکناس ده پوندي به او داد. راننده با ديدن اسکناس گفت: "گور باباي چرچيل!اگر بخواهيد، تا فردا هم اينجامنتظر ميمانم

دومان-3
88/11/5
علي غريبيان
آقاي فخري چي شده / من نمردم و لايك شمارو زير فيدم ديدم
علي غريبيان
MER 30
بهاره شريعت
چه جالبـ!!!اون روزا سياستمدارا از تاكسي عمومي استفاده مي كردن
مرصاد
حکايت بندگان دنياست که بخاطر چندرغازى پشت به وجدان و اعتقاد و... ميکنن
دومان-3
خيلي جالب بود و آموزنده خيلي آقاي غريبيان